من آن ابرم که مي خواهد ببارد ، دل تنگم هواي گريه دارد ، دل تنگم غريب اين در و دشت ، نمي داند کجا سر مي گذارد
***
قلمي خواهم ساخت از ني باغ بهشت ، جوهر از شيشه ذات ، کاغذ از صفحه دل ، نور از شمع حيات ،
تا بنويسم همه جا نام زيباي تو را
***
غربت را نبايد در الفباي شهر غربت جستجو کرد ، همين که عزيزت نگاهش را به طرف ديگري کرد ، تو غريبي
***
سلام عزيز مهربون اجازه هست بشم فدات ، اجازه هست تو شعر من اثر بذاره خنده هات ، شب که مياد يواش يواش با چشمک ستاره هاش ، اجازه هست از آسمون ستاره بچينم برات ؟
***
در آن غمگين غروب سرد تو از شهرم سفر کردي ، نگاهت برق طوفان بود و من افسوس مي خوردم ، شيار گونه هايم را گل اشکم نوازش داد ، و من از تو جدا ماندم ولي اي کاش مي مردم
***
هر وقت گلي را بو کردي هرگز بهش نگاه نکن ، چون اگه نگاهت را به خاطر بسپاره ، شوق دوباره ديدنت اون را پرپر ميکنه